دستگاه شناسنده
حس ـ فهم
اصل ادراک: دستگاه شناسنده ورودیهای خود را از مجرای گیرندههای حسی دریافت میکند و با سازماندهی، طبقهبندی، و پردازش این دادهها تصویری از هستی را بازآفرینی میکند. دادههای خامی که از مجرای گیرندههایی مانند چشم و گوش دریافت میشوند، شناخت حسی را ممکن میسازند. دادههای برخاسته از پردازش این ادراکهای حسی، مفاهیم را بر میسازند و خوشههای همبسته از محرکهای حسی را به مفاهیم بدل میسازند. دروندادِ دستگاه شناسنده از این حسها و مفهومها تشکیل یافته است.
واقعگرایی/ ذهنگرایی خام: باور به یکی از این دو قطبِ افراطی: دستگاه شناسندهی ما تصویری واقعی و منطبق با هستیِ بیرونی را پدید میآورد، به اصیل و واقعی پنداشتنِ دادههای حسی یا محتوای مفاهیم منتهی میشود، یا آن که این دستگاه تصویری ساختگی و توهمآمیز و کاملاً برکنده شده از واقعیت بیرونی را تولید میکند.
تلهی اَکومن: این فرض که ارزش و اهمیتِ شناسایی آن است که با واقعیت بیرونی تطابقی کامل دارد و انعکاسی درست و دقیق از ذات هستی محسوب میشود، به ستایش حسِ خام و خوار شمردنِ دستاوردهای فهم میانجامد. دستگاه شناسنده با این فرض که پردازش درونیِ منتهی به فهم نوعی تحریف و انحراف از حسِ خالص و اصیل است، کارکردِ آن را مورد بیتوجهی قرار داده و سازوکارهایش را فلج میسازد.
راهبرد بهمن: تأکید بر ارزش و اهمیت فهم در روند شناسایی، بدون نادیده انگاشتن اهمیت دادههای حسی که مادهی خام این پردازش را فراهم میآورند. پذیرش این که دادههای حسی و مفاهیم در یک پایه توسط دستگاه شناسنده پدید میآیند، و درک این که ما دامنهای انتخاب شده، کوچک و محدود از کلیت محرکهای حسی را دریافت میکنیم و برای استخراج مفاهیم، پردازشی خاص، ساده سازنده و تقریبی را بر آن تحمیل میکنیم، به فروتنی در حوزهی شناخت و قبولِ ناهمگونیِ شناسایی و امر شناختهشده منتهی میشود.
تلهی دروغ: ارج نهادن بیش از حد بر فهم، باعث میشود حس امری موهوم و سبک و بیمایه پنداشته شود. بنابراین در مواردی که نتایج فهممدارانه با شواهد آشکارِ حسی در تعارض قرار میگیرند، دادههای ملموس نادیده انگاشته میشوند و تصورات ذهنی فرد جایگزین آنها میشود.
راهبرد اَشَه: تأکید بر اهمیت دادههای حسی، که تنها دروازهی اتصال دستگاه شناسنده به هستیِ بیرونی است. توجه به ارزش دادههای خام حسی برای تصحیح و بازبینی دستاوردهای ناشی از فهم، بدون نادیده انگاشتنِ احتمال خطا در حس، و محدودیتهای ذاتیِ حاکم بر آن.
دامنهی ادراک حسی در مورد حواس اصلی کدام است؟ چرا هریک از حواس بر این محدودهی خاص تنظیم و متمرکز شدهاند؟ آیا سپهر حس در آدمی و سایر جانوران قابل مقایسه است؟ محتوای فهم و الگوی پردازش است که دادههای حسی را تعیین میکند یا برعکس؟ آیا میتوان هر دو این برداشتهای فروکاهندهی حس به فهم یا برعکس را مردود دانست؟ چه پیشنهادی قدرت رقابت با این دو حالت را دارد؟
سادهترین و بدیهیترین چیزی را که بیرون از خودتان میشناسید در نظر بگیرید، دادههای حسی و محتوای فهمِ تنیدهشده در آن را از هم تفکیک کنید. در مورد شناخت خودتان حس و فهم چگونه با هم پیوند میخورند؟
آشکارگی ـ بازنمایی
اصل دوگانگی ادراک هستی: مهروند در کل به دو صورتِ آشکارگی یا بازنمایی فهم میشود.
آشكارگى به سطحى پیشازبانى، حسى و مستقیم از شناخت دلالت مىكند، كه تنها بخشى از آن در قالب زبان صورتبندی مىشود و این بخش اخیر بازنمایى را بر مىسازد. توافق اجتماعى بر سر معانى و شكلگیرى هنجارهاى شناختى در اطراف هستهى بازنمایى شكل مىگیرند. آشکارگی ادراکی کلگرا، غیرزبانی، ترکیبی و مرتبط با پردازش هیجانی ـ عاطفی است. در حالی که بازنمایی ساختاری جزءگرا، زبانی و تحلیلی است و با دستگاه پردازش عقلانی ـ منطقی ارتباط دارد.
تحویلگرایی شناختی: بازنمایى و آشكارگى قابل تحویل به هم هستند، یا یكى از آنها اصالت و عمقى بیش از دیگرى دارد. یعنی یکی از این دو از دیگری عمیقتر، درستتر، واقعیتر و ذاتاً کارآمدتر است. از این رو میتوان یکی را مشتقی از دیگری یا شکلی ابتداییتر و ناقص از دیگری دانست.
تلهی سنمار: درآمیختن آشكارگى و بازنمایى منجر به ابهام در بازنمایى یا محدودیت در آشكارگى مىگردد. این در شرایطى رخ مىدهد كه عناصر ادراكى یكى از این دو به دیگرى فروکاسته شود.
راهبرد چیستا: پذیرش این كه برخى چیزها به طور شهودى و برخى چیزهاى دیگر به شكلى عقلانى و مستدل فهمیده و پذیرفته مىشوند.
ارتباط میان بازنمایی و آشکارگی با مهروند چیست؟ آیا مىتوان از این نكته كه آشكارگى و بازنمایى به امورى بیرون از من ارجاع مىدهند، نتیجه گرفت كه جهانى خارج از ما وجود دارد؟ چرا من با دو شیوه با مهروند ارتباط برقرار میکند؟ چگونه دو سیستم پردازندهی عاطفی و عقلانی با این دو جلوه از مهروند چفت و بست میشوند؟ آیا مىتوان فلسفهاى بر مبناى آشكارگى بنا نهاد؟
چیزى را كه مىدانید یا مىفهمید در نظر بگیرید و عناصر آشكارگى و بازنمایى آن را از هم تفكیك كنید.
خودآگاه ـ ناخودآگاه
اصل آگاهی: بازنمایی جهان پیرامون در درون سیستمِ زنده را آگاهی مینامیم. آگاهی سطوحی بسیار متنوع از پردازش اطلاعات را در بر میگیرد که میتوانند با سختافزارهای مولکولی، سلولی، یا شبکهی عصبی پشتیبانی شوند. آگاهی لزوماً به سادهسازی، ردهبندی و رمزگذاری محرکهای جاری در محیط سیستم منتهی میشود. تمام سیستمهای زنده بخشی از فرآیندهای درونی خود را نیز همچون متغیرهایی بیرونی در نظر میگیرند. بنابراین، آگاهی از همان ابتدا رگههایی از بازنمایی زمینهی درونی سیستم را نیز در خود حمل میکند. در صورتی که آگاهی بر روی خود بازتابانده شود و روندهای درونی خود را بازنمایی و رمزگذاری کند، خودآگاهی ایجاد میشود. خودآگاهی شکلی ویژه از آگاهی است که رمزگذاری و صورتبندی و فهمِ بخشی از خودِ آگاهی را به انجام میرساند. مشهورترین ابزار رمزگذاری خودآگاهی در سطح اجتماعی، زبان است. بنابراین ناخودآگاه، مجموعهى فرآیندهاى ذهنىایست كه در سطح زبانى رمزگذارى نشود و تنها یك حلقهى بازنمایى ذهنى داشته باشد. در مقابل شالودهى خودآگاهى نتیجهى بازنمایى مجددِ امور بازنمایىشده در سطح نشانههاى زبانى است، هرچند به آن محدود نمیشود.
تبدیل دادههاى خودآگاه به ناخودآگاه و برعكس، بر مبناى متغیرهایى مانند حالت آگاهى، پنجرهى توجه، سطح هوشیارى، اهمیت محتواى آگاهى و تنشزا بودنِ آن تنظیم مىشود. پردازش ناخودآگاه بخش عمدهى كنشهاى ذهنى را در بر مىگیرد و تنها جزئى بسیار ناچیز از روندهاى پردازشىِ مغز در قالب ادراك خودآگاه رمزبندى مىشود. پردازش ناخودآگاه خزانهى اصلىِ انباشت و زایش نوآوریهاى ذهنى و خلاقیت است.
توهم اصالت خودآگاهی: از آنجا که خودآگاهی تنها بخشِ در دسترس آگاهیِ زبانمدارِ اجتماعی شده است، تجربهی زیستهی من در سطح اجتماعی روانی توسط محتوای خودآگاهی تسخیر میشود. از این رو، این پیشفرضِ نادرست بدیهی و ملموس مینماید که آگاهی و ادراک در کل چیزی جز خودآگاهی نیست. مشتقهای دیگری از این ارجمند دانستن خودآگاهی نیز وجود دارد. مثلا این که خودآگاهی مهمترین، یا قابل اعتمادترین یا گستردهترین شکل از آگاهی است.
توهم اصالت ناخودآگاه: ناخودآگاه بخشى مرموز، غیرقابل شناسایى، جادویى و فراطبیعى از ذهن است، که همهی روندهای سطح روانی با ارجاع به آن قابل توجیه است.
تلهی فروید: تمام پرسشهای بیپاسخ در سطح روانی با منسوب کردنشان به متغیری مبهم، فراگیر، همهکاره و ناملموس به نام ناخودآگاه تفسیر میگردند.
راهبرد مولانا: دستیابی به تعادلی میان پردازش خودآگاه و ناخودآگاه، از راه ابراز نمادین و زبانى نتایج حاصل از خلاقیتهاى ناخودآگاه.
ناخودآگاه در چه شرایطی لمس و شناسایی میشود؟ آیا میتوان ناخودآگاه را بازنمایی کرد؟ یا این که این حوزه تنها از راه آشکارگی ادراک میشود؟ در چه شرایطى یك مسألهى عملیاتى یا معماى شناختى به طور ناگهانى حل مىشود؟ این الگوى جرقه زدنِ ذهنى چه ویژگیهایى دارد؟ در حالت عادى با این جرقهها چه مىكنید؟ عناصر فرهنگىِ آشنایى كه از این جرقهها برخاستهاند چه ساختارى دارند؟
یكى از این جرقههاى شهودى و برخاسته از ناخودآگاه را شكار كنید و ببینید چگونه مىتوان آن را به محتوایى خودآگاه تبدیل كرد؟ یک روند روانی را چندان پیگیری کنید تا دنبالهاش در ابهامِ قلمروی ناخودآگاه گم شود.
خرد ـ بیخردی
اصل سهچهرگیِ خرد: شناختِ خودآگاه که در ابتدای کار از بازنمایی برخاسته است، در قالب خرد صورتبندی مىشود، كه سه سطحِ متفاوت دارد:
نخست: دانش، که با گردآوری، ردهبندی، سازماندهی و ترکیب دادههای حسی و فهم همراه است و کاملاً در قلمروی بازنمایی میگنجد. دانش را مىتوان داراى دو محورِ فرهنگنامهاى یا مهارتى دانست. دانش مهارتى در قالب رفتار و دانش فرهنگنامهاى در قالب بیان ظهور مىكنند. مهارتهای وابسته به دانش لایههاى گوناگونى دارد كه عبارتند از: حفظ کردن ـ فهمیدن ـ بازگو کردن ـ به كار بستن ـ نقد کردن ـ و نوسازى. دانش مىتواند توسط دو راهبرد كمى یا كیفى گردآورى و سازماندهى شود.
دوم: بینش، که عبارت است از ترکیب دانشهای گوناگون با یکدیگر و دستیابی به چارچوبی فراگیر و عمومی دربارهی شکل عمومیِ هستی. بینش در مرز بازنمایی و آشکارگی قرار دارد، اما بدنهی اصلیاش از بازنمایی تشکیل شده است. بینش، الگوى سازماندهى دانش در یك نظام معنایى همسازگار است و درجهى انسجام و یكپارچگى نسبى بخشهاى گوناگون بازنمایى ما از جهان خارج را نشان میدهد. بینش به فهمیدن و تفسیر كردن روندهاى حاكم بر من/ جهان/ دیگرى، و بنابراین پیشبینى کردن مىانجامد. بینش شیوهى مفصلبندى عناصر دانایى است، و شیوهى جذب و ذخیرهى دانش را تعیین مىكند.
سومین و پیچیدهترین مرتبه، فرزانش است که عبارت است از یکپارچه شدنِ بازنمایی و آشکارگی و پیوند خوردنِ دانایی با راهبردهای رفتاری و الگوهای کنش، و بنابراین همان شیوهى اتصال دانش و بینش براى مدیریت رفتار است. فرزانش شکلی از دانایی است که هر سه دستگاه شناسنده و انتخابگر و کنشگر را با هم ترکیب کرده و یگانه میسازد.
قناعت در خرد: این توهم که دانایی تا سطحی خاص کافی و بسنده است و فرا رفتن از آن به سردرگمی، دیوانگی، ناکارآیی، یا هر شکل دیگری از کاهش قلبم منتهی میشود. چنین تصوری از خرد راه را بر ارتقای دانش به بینش به فرزانش میبندد و بدنهی دانایی را به مجموعهای گسسته و ناهمساز از حسها و فهمهای نامنسجم تبدیل مینماید.
تلهی برج عاج: این باور که دانایی به خودىِ خود هدف است و نباید آن را به عملكردهاى دنیوى و راهبردهای رفتاری آلوده كرد، به گسیختگى رابطهى میان دانش، بینش و رفتار میانجامد و بنابراین مانع دستیابی به بینش و فرزانش میشود.
گسستگی شناختی: انسجام عناصر دانایى اهمیتى ندارد، تنها حجم، یا تنها عمق آن مهم است.
تلهی چاه ـ اقیانوس: تلهای که از گیر افتادنِ دستگاه شناسایی در یکی از دو قطبِ عناصر یا روابطِ سیستم دانایی ناشی میشود. در یکی از قطبها، گسترهی دانایی به اقیانوسی با عمق یک وجب تبدیل میشود. یعنی حجم زیادى از دانستههای نامنسجم و بىربط به هم در زمینهی دانایی انباشته میشود. در قطبِ دیگر، این فضا به چاهی میماند با دهانهی یک وجب، یعنی در مورد چیزهایی بسیار جزئی و اندک اطلاعاتی بسیار دقیق و سنجیده وجود دارد. در حالت اول من در مورد همهچیز، در حد هیچ «مىداند»، در حالی که وضع دوم هنگامی پیش میآید که من در مورد هیچ چیز، تقریباً همه چیز مىداند.
راهبرد ابن سینا: ایجاد فرادستگاهى براى سازماندهى، نقد و تصمیمگیرى دربارهى محتوای دانایی، تركیب كردن راهبرد كمى و كیفى، براى دستیابىِ همزمان به تخصص و دیدگاهى جامع، و ردیابى مداومِ اثر دانایى در كارآیى من براى مدیریت من، دیگرى و جهان.
آیا دانش و بینش و فرزانش از نظر کیفی با هم تفاوت دارند؟ نمودهای هریک چگونه در رفتار فرد آشکار میشود؟ هر یک از حوزههای یاد شده چگونه در شناختشناسیِ جدید صورتبندی میشوند؟
فضاى حالت دانایى خودتان را نقشهبردارى كنید. اولویت اول و دومِ خود را براى حفر چاه انتخاب كنید و براى رسیدن به آن یک برنامهى زمانى دقیق تنظیم نمایید. حوزهى تخصصىِ دانشتان چیست؟ از خواندن و دانستن چه چیزهایى لذت مىبرید؟ مهمترین سوالى كه در زندگىتان دارى چیست؟ ده تا از مهمترین پرسشهایتان را بنویسید.
جعبهی سیاه ـ سرنمون
جعبهی سیاه: جعبهی سیاه مجموعهای از پیشداشتها، باورها، برداشتها و گزارههای قطعی پنداشته شده است که با هویت و خودانگارهی من پیوند دارند و از دایرهی نقد و تحلیل خودآگاه خارج هستند. عناصر جعبه سیاه در ناخودآگاه قرار دارند، اما مشتقهایی از آن به طور پیوسته به گزارههای زبانی و قضاوتهای رفتاری ترجمه میشوند و در زمینهی خودآگاهی نمود مییابند. محتوای جعبهی سیاه با واکنشهای هیجانی و عاطفی گوناگونی به سختی نگهبانی شده و از دسترس نقد و وارسی عقلانی و بیطرفانه دور نگه داشته میشوند. بنابراین جعبه سیاه، بخشى از ناخودآگاه است كه گزارههاى تردیدناپذیر و اصول موضوعهى نگرش من دربارهى خودم، دیگرى و جهان را شامل مىشود. محتواى جعبهى سیاه عبارت است از:
الف) مجموعهاى از اطلاعات، مفاهیم و پیشداشتها كه پیكربندى من را ممكن، و با دغدغهزدایى از هستى، تداوم و انسجام نگرش من دربارهى آن را تضمین مىكند.
ب) مجموعهاى از پیشفرضها و اصول موضوعه كه نقض شدنشان به پیدایش ناسازهها و باطلنماهاى هستىشناختى مىانجامد و بنابراین پرداختن به آنها تنشزاست.
پ) مجموعهاى از قواعد و قوانین رفتارى كه فضاى حالت لذت من را چروكیده مىكند. اشتراك این عناصر در همهى افراد یك جامعه، تابوهاى گروهى را ایجاد مىكند و رعایتشان باعث افزایش انسجام اجتماعى مىشود.
ت) جعبهى سیاه حد و مرز فضاى حالت پاداش را تعیین مىكند و به كمك گزارههایى تردیدناپذیر، مرزهاى فضاى حالت معنایى را نشانهگذارى مىكند.
توهم خطاناپذیری جعبه سیاه: محتویات جعبهى سیاه مقدس، تغییرناپذیر، نفهمیدنى، بدیهى، طبیعى و پیشینى هستند.
تلهی مَلکوس: تمام معناها و كردارهاى ممكن به محدودهى تنگِ مرزبندى شده توسط جعبهى سیاه فرو کاسته مىشود.
راهبرد جمشید: نقض موضعى گزارههاى جعبهى سیاه و وارسى پیامدهاى ناشى از آن.
سرنمون: سرنمون، جذب كنندهاى معنایى است كه در فضاى حالت نظام نماد/ معناها، ارتباط بین خوشههاى خویشاوند از نمادها و معناها را سازماندهى مىكند. یعنی سرنمون مجموعهای از نمادها و نشانگان هستند که همچون گرانیگاهی برای رمزگذاری طیفی وسیع از مفاهیم و معانی عمل میکنند. سرنمونها بخشی از ناخودآگاه هستند، هرچند به طور مداوم به شکل نمادها و نشانههای گنجاندهشده در فرآوردههای زبانی و کردارهای خودآگاه بروز مییابند. سرنمونها از جنس نماد هستند، تعدادى انگشتشمار دارند، و به شكلى مبهم و شولایى خوشههاى معنایى مشابه و نمادهاى نمایندهشان را به هم متصل مىكنند. از آنجا كه زیرساختهاى مشتركى در سطوح فرازِ تمام آدمیان وجود دارد، معمولاً خصلتى فراگیر و جهانى دارند. از این رو، سرنمونها معمولاً میان اعضای یک جامعه مشترک هستند و همچون نوعی پیشزبان برای رمزگذاری مفاهیم غایی و معناهایی کلیدیِ هویتساز عمل میکنند.
توهم تقدس سرنمون: سرنمونها بیانگر رازهایى متافیزیكى و مطلق در مورد جهان و هستى هستند.
تلهی اپوش: پافشارى بر سر حضور سرنمونهاى خاص و محتواى معنایى ویژهى آن، به تحمیل معناهاى دلخواسته به این گرانیگاههاى نمادین منتهى مىشود.
راهبرد تیشتر: واژگونسازىِ بازیگوشانهى معناى سرنمونها و بررسى نتایج حاصل از این كار، براى شناسایى سرنمونهایى كه كاركرد و محتوایى نقدپذیر، غیرقطعى و تجربى دارند.
جعبهى سیاه چه باورهایی را در بر میگیرد؟ چه مفاهیم، معناها، گزارههاى ارزشگذار بر پاداش، و اصول موضوعهاى هستند كه هرگز در موردشان شك نكردهاید؟ آنها را فهرست كنید. چرا اینقدر بدیهى مىنمایند؟ چرااندیشیدن دربارهشان اینقدر تنشزاست؟
سه تا از سرنمونهاى مهم خودتان را ردیابى و كشف كنید. براى این كار در رویاها، نقاشیها، و خیالپردازیهایتان به دنبال نمادهاى تكرارشونده و محورى بگردید. بدیهىترین و قطعىترین گزارهى ممكن دربارهى خودانگارهتان را پیدا كنید. چرا اینقدر قطعى مىنماید؟ دربارهاش شك كنید.
ادامه مطلب: دستگاه انتخابگر