سطح اجتماعی (۲)

سطح اجتماعی (۲)

ریخت ـ شخصیت ـ مقام ـ لقب

اصل نقاب: مجموعه‌‌ای از عناصر نمادین و ویژگی‌‌های نمایان که بخشی از خودانگاره‌‌ی من را نمایش می‌‌دهد و در برخوردهای رویارو هویت اجتماعی من را برای دیگری مشخص می‌‌سازد، نقاب نام دارد. نقاب، در سطح زیستی، شکل بدن و ظاهرِ بیرونی من را شامل می‌‌شود. در سطح روانی، عناصری که نشانگر ویژگی‌‌های خاصی در نظام شخصیتی من هستند و با هدفِ تأکید بر آن بازنمایانده می‌‌شوند، بخشی از نقاب هستند. در سطح اجتماعی، نمادهایی که نقش و کارکرد اجتماعی و مقام من را تعیین می‌‌کنند، معرف نقاب هستند. در سطح فرهنگی القاب و عناوین و برچسب‌‌هایی که معنای وجود من را تعیین می‌‌کنند بخشی از نقاب هستند.

نقاب تزیین شده است؛ یعنى، شكلى آراسته و دلپذیر از من را در برابر دیگرى (یا دیگرىِ تعمیم‌‌یافته) تصویر مى‏كند. به همین دلیل هم من‌‌محور نیست، و بر مبنای شاخص‌‌های فرامن سازماندهی می‌‌شود. نقاب منسجم و متشكل نیست و من بسته به شرایط نقابش را عوض مى‏كند. قدرتِ نموده‌‌شده توسط نقاب معمولاً قدرتمندتر از وضعیت واقعى من است.

توهم تقدس نقاب: نقاب با هویت فردی من اشتباه گرفته ‌‌شده و تغییرناپذیر، دستکاری‌‌نشدنی و ذاتی پنداشته می‌‌شود.

تله‌‌ی ماسک آهن: نقاب بخشی جدایی‌ناپذیر از من است که برداشته شدن یا تغییر یافتنش به نابودی و اختلال در هویت من منتهی می‌شود. از این رو، نقاب به رسوبی از انگاره‌های پایدار دیگری از من تبدیل می‌شود و تصویری تصادفی، برون‌زاد و انتخاب‌ناشده از من را بازنمایی می‌کند.

راهبرد سمک عیار: نقاب بخشی خودساخته از هویت من است که می‌‌تواند برنامه‌‌ریزی و بازسازی گردد. نقاب به من تعلق دارد، نه من به نقاب.

عناصر اصلی و مشترک در میان نقاب‌‌ها کدام هستند؟ آیا می‌‌توان با نگریستن به نقاب مردمان میزانی قلبم تولیدشده توسط ایشان را تخمین زد؟‌‌ آیا این راست است که هر کس چندین نقاب در اختیار دارد که در موقعیت‌‌های گوناگون از آن استفاده می‌‌کند؟ رابطه‌‌ی نقاب و نقش و نمایش چیست؟

نقابی که معمولاً در بر دارید چه ساختاری دارد؟ توصیفش کنید و عناصر و نمادهایش را فهرست کنید. معنای هر یک از این عناصر چیست؟ کدام یک را خودتان برگزیده‌‌اید؟ چه عناصرى را در آن نمى‏پسندید؟ راهبردى براى اصلاح‌‌شان پیشنهاد كنید.

آفرین ـ نفرین

اصل آفرین: ترکیبِ‌‌ نقش، نمایش و نقاب من در سطح اجتماعی انگاره‌‌ای را پدید می‌‌آورد که با ستایش یا نکوهش دیگری روبه‌‌رو می‌‌شود. بزرگداشت این انگاره اگر در قالبی زبانی و جمعی رمزگذاری شود، آفرین خوانده می‌‌شود. واژگونه‌‌ی آن که به همین ترتیب و معمولاً با رمزگانی مشترک نمایانده می‌‌شود، را نفرین می‌‌خوانیم.

از خود بیگانگی: این فرض که انگاره‌‌ بیش از خودانگاره، و ارزیابی و قضاوت دیگری بیش از ماهیت راستینِ هستیِ من اهمیت دارد، من را به دستکاریِ خودانگاره‌‌اش، و تمرکز بر نمایشِ نمادهایی سوق می‌‌دهد که آفرینِ دیگری را برانگیزد. این تلاش جایگزینِ سیرِ طبیعیِ رشد من می‌‌شود، که مستقل از قضاوت دیگری و به شکلی درون‌‌زاد جریان می‌‌یابد.

تله‌‌ی اوپَمان: من از ترسِ نفرینِ دیگری، از بخش مهمی از آزادی رفتاری خود چشم‌پوشی می‌کند. من به جای هستی داشتن برای خویشتن، به سایه‌ای از قضاوت‌های دیگری تبدیل می‌شود و مدام خود را بر اساس بازخوردهایی که از نفرین دیگری دریافت می‌کند، محدودتر و محدودتر می‌سازد.

راهبرد دَهمان: من می‌‌پذیرد که سیستمی مستقل و خودبسنده و تک‌‌تاز است. از این رو، در عینِ توجه به آفرین و نفرین، و دریافت بازخورد و فهمِ اندرزهای نهفته در آن، راهِ‌‌ خود را می‌‌رود و از نظام ارزش‌‌های درونی خویش پیروی می‌‌کند. در چنین شرایطی معمولاً من چندان نیرومند و مؤثر عمل می‌‌کند که خود به خود آفرین دیگری را برمی‌‌انگیزد.

رمزگذاری آفرین و نفرین چگونه است؟‌‌ این که گفته شده شبکه‌‌ی نمادهای حاکم بر این دو مشترک است، یعنی چه؟ آیا این دو متغیرهایی ایستا و ثابت در طول زمان هستند؟ چطور می‌‌توان پویایی و تحول آنها را در زمان ارزیابی کرد و آن را در محاسبه‌‌ی این دو متغیر وارد نمود؟

در چه مواردی آفرین و در چه مواردی نفرین را متوجه خود می‌‌یابید؟ آیا این عناصر به راستی ویژگی‌‌ای از شما را بازنمایی می‌‌کنند؟ یا از خطا و بازنمایی دروغینی برخاسته‌‌اند.

فرهمندی ـ نافرمندی

اصل فرّه: میانگین میزانِ‌‌ قلبمی که من از آن برخوردار است یا توانایی تولیدش را دارد، در قالب متغیری عام و کیفی به نام فرهمندی نمود می‌‌یابد. فرهمندی عبارت است از متغیری ترکیبی و پیچیده که قابلیت عمومی من برای تولید و مصرف قلبم را نشان می‌‌دهد. فرهمندی از این رو موقعیت اجتماعی من را تعیین می‌‌کند و درجه‌‌ی‌‌ نفوذ رفتاری من، و تأثیر کردار من بر محیط اجتماعی را نشان می‌‌دهد.

توهم مهندسی فره: فره به مجموعه‌‌ای از رمزگان اجتماعی فرو کاسته می‌‌شود و بنابراین ساخته‌‌شدنی و مصنوعی تلقی می‌‌شود. باور به این که فره عنصری زبانی و نمادین است، برساخته شدنش در سطحی اجتماعی را ممکن می‌‌نماید.

تله‌‌ی افراسیاب: تلاش برای به دست آوردنِ فره، در غیابِ برخورداری از هنر و فنِ تولید و مصرف قلبم، به نمایشِ فرهمندی دروغین منتهی می‌شود. من در شرایطی که از فره بی‌بهره است، می‌کوشد خود را فرهمند بنماید، از این رو، خودانگاره و انگاره‌ای دروغین می‌یابد.

راهبرد کیخسرو: تمرکز بر سازوکارهای تولید و مصرف قلبم، و دقت در بازنمایی راستین درجه‌‌ی فرهمندیِ من، به بازخوردی مثبت منتهی می‌‌شود که پیشرفت تدریجی من و افزایش گام به گامِ فرهمندی را به دنبال دارد.

نمودهای فرهمندی در جامعه‌‌تان چیست؟‌‌ سابقه‌‌ی این مفهوم در تمدن ایرانی به چه دورانی باز می‌‌گردد؟ سیر تکامل و الگوهای تحول این مفهوم در نهادهای هنجارساز چگونه بوده است؟

میزان فرهمندی خود را تعیین کنید. بخش‌‌های دروغین آن را تشخیص دهید. دلایل فقر فرهّ را ریشه‌‌شناسی کنید.

 

کوچ‌‌گرد ـ یکجانشین

اصل کوچ: شالوده‌‌های تمدن انسانی بر دو شیوه از تجربه‌‌ی زیسته‌‌ی اجتماعی استوار است. یکی از آنها،‌‌ با محور قرار دادنِ کوچ کردن برساخته شده و به جوامع رمه‌‌داری مربوط می‌‌شود که در سرزمین‌‌های گوناگون حرکت می‌‌کنند و به یک نقطه از زمین پایبند نیستند. دیگری به جوامع کشاورز و مستقری مربوط می‌‌شود که تولید خود را از خاک و سبک زندگی شهرنشینانه به دست می‌‌آورند. الگوی نخست را کوچگردی و دومی را یکجانشینی می‌‌نامیم. این دو نشانگر دو سبکِ‌‌ متفاوت از زندگی نیز هستند.

توهمِ اصالت: یکی از دو سبکِ‌‌ کوچگردی یا یکجانشینی اصیل و درست، و دیگری نکوهیده و نادرست است.

تله‌‌ی مهردروج: یکجانشینی روش درست زندگی است. تمدن به تکراری بودن روندها، قانونمند بودنِ روابط و استقرار قواعد هنجارین بر مبنای سنن و حقوقِ تعریف‌شده مبتنی است. از این رو، کوچگردی چیزی جز بربریت و وحشی‌گری و راهزنی نیست و از دستیابی به قلبم ناتوان است.

راهبرد مهر: راهبرد کوچگردانه به معنای رهایی از قید و بندهای قواعد هنجارین، گریختن از زیر فشار نهادهای هنجارساز، و دستیابی به خلاقیت و خودمختاری است. آنچه در این شرایط برنده ـ برنده بودنِ روابط انسانی را رقم می‌‌زند، نه قواعد هنجارین، که مهرِ میان آدمیان است. کوچگردی تنها زمانی ارزشمند است که با یکجانشینی ترکیب شود.

تله‌‌ی ملکوس: کوچگردی تنها روش درست زندگی است. کوچگردان آزاده و رها و فارغ از قید و بندهای اخلاقی هستند و هرچه بخواهند می‌کنند. یکجانشینی به معنای درگیر شدن در بندها و قیود اجتماعی و از دست دادن آزادگی و بنده شدن است. با یکجانشینی نمی‌توان قلبم را افزایش داد.

راهبرد ناهید: یکجانشینی به معنای دستیابی به روشی برای انباشت نظام‌‌های نمادین و پیچیده‌‌تر ساختن نهادها و ساختارهای انباشت قلبم در سطوح گوناگون فراز است. از این رو ارزشمند و کارآمد است و هسته‌‌ی‌‌ مرکزی تمدن را برمی‌‌سازد. در این شیوه از زندگی روابط انسانی به کمک دستگاه‌‌های زبانی و نظام‌‌های نمادین سازماندهی می‌‌شود و بنابراین دقت و شفافیت و امکان نقد شدن را به دست می‌‌آورد. یکجانشینی تنها زمانی ارزشمند است که با کوچگردی همراه باشد.

شواهد تاریخی در مورد این دو شیوه از زندگی کدام است؟ آیا تمدن ایرانی را می‌‌توان حاصل ترکیب این دو شیوه دانست؟ رگه‌‌های زندگی کوچگردانه و یکجانشینانه را در شرایط امروزین پیرامون خود تشخیص دهید.

چه رفتارهایی را در خود سراغ دارید که کوچگردانه است؟ رفتارهای یکجانشینانه چطور؟ آیا به ترکیبی از این دو دست یافته‌‌اید؟

نام ـ ننگ

اصل نام‌‌ها: من به کمک مجموعه‌‌ای از برچسب‌‌ها و نشانه‌‌ها در سطح اجتماعی شناسایی می‌‌شود و در سطح فرهنگی با منشهایی ویژه پیوند می‌‌خورد. در شرایط هنجارین دیگری من را با واسطه‌‌ی نمادهای زبانی و نام‌‌ها می‌‌شناسد. اگر این برچسب‌‌ها خوشایند و کارآمد و نشانگر موقعیتی ارجمند باشند، نام خوانده می‌‌شوند. اگر برعکس بر وضعیتی فروپایه و ناخوشایند دلالت کنند، ننگ دانسته می‌‌شوند.

نام‌‌مداری: اسم هر كس ثابت، قطعى، تغییرناپذیر و برازنده است، و هم‌‌چنین است سایر برچسب‌‌ها و نام‌‌های منسوب به من.

تله‌‌ی دلقک: نام تعیین‌‌كننده‏ى شكل هستى من مى‏شود.

راهبرد حلاج: نام من برچسبى است كه خودم انتخابش كرده‏ام. داوری در مورد ارزش و اهمیت برچسب‌‌های منسوب به من و ننگ و نام نهفته در آنها نیز پیش از هر کس بر عهده‌‌ی‌‌ من است.

مردمان چگونه نام و لقبی را که دارند به دست می‌‌آورند؟ آیا فرآیند دستیابی به نام‌‌ها و ننگ‌‌ها تصادفی است؟ محتوای معنایی نهفته در آنها چطور؟

چه نام دارید؟ چه برچسب‌‌هایی را حمل می‌‌کنید که مایه‌‌ی‌‌ ننگ است؟ نام خود را به آنچه می‌‌خواهید تغییر دهید.

خویشکاری ـ بی‌‌کارگی

اصل خویشکاری: من در صورتی که مرکز داشته باشد، هستی را در راستای خواست و آرمان خویش دگرگون خواهد ساخت. این نفوذ و تأثیرگذاری من بر هستی، در سطح اجتماعی نیز انعکاس می‌‌یابد و بسته به توانمندی‌‌ها و جهت‌‌گیری‌‌های من،‌‌ موقعیتی ویژه و مشخص را برایش به ارمغان می‌‌آورد. این موقعیت خویشکاری خوانده می‌‌شود. خویشکاری عبارت است از وظیفه، رسالت، ‌‌نقش و کاری مشخص که من برای خویش برگزیده و بر اساس آن تغییر دادن شکل هستی را آماج کرده است.

توهم جبر اجتماعی: این فرض که نقش و کارویژه‌‌ی هر کس بر اساس قواعد اجتماعی و روندهایی بیرونی برایش تعیین می‌‌شود و فرد در برگزیدن آن اختیاری ندارد. بر اساس این پیش‌‌فرض، من بسته به خاستگاه خانوادگی و طبقاتی‌‌اش در جایگاهی شغلی و موقعیتی اجتماعی قرار می‌‌گیرد و باید همان را بپذیرد و به انجام رساند.

تله‌‌ی ملکوس: اگر من خویشکاری مناسبی برای خویش بر نگزیند، به شکلی بختکی و تصادفی در جایگاهی اجتماعی قرار می‌گیرد و ملزوماتِ پیشه و شغلی بر او نهاده می‌شود که احتمالاً نه مورد علاقه‌ی اوست و نه با شکل هستی او و توانایی‌هایش تناسبی دارد. به این ترتیب، من به یک همه‌کاره‌ی هیچ‌کاره تبدیل می‌شود.

راهبرد جمشید: بازتعریف خویشکاری بر اساس آرمان و خواست، بسیج تمام نیروها و منابع برای دستیابی به قدرت و مهارت لازم برای به انجام رساندن آن خویشکاری، اعلام آن خواست‌‌ها و آرمان‌‌ها در سطح اجتماعی و جلب توافق و حمایت و فضا برای به انجام رساندنش.

تفاوت خویشکاری با شغل و پیشه چیست؟ نقش هنجارین چه تفاوتی با خویشکاری دارد؟ آیا خویشکاری لزوماً به تغییر شکل هستی منتهی می‌‌شود؟ آیا شکل هستی من هم هنگام انجام خویشکاری‌‌اش دگرگون می‌‌شود؟

چند تن را می‌‌شناسید که خویشکاری داشته باشند؟ اگر بخواهید برای خود خویشکاری برگزینید چه را انتخاب خواهید کرد؟‌‌ آیا خویشکاری‌‌تان معلوم است؟ چرا؟

 

برنده ـ بازنده

اصل بازی‌‌ها: من و دیگری در ارتباط با هم بسته به قلبمی که تولید و تبادل می‌‌کنند، چهار حالت ممکن است پیدا کنند: یا قلبم من و دیگری در جریان اندرکنش افزایش می‌‌یابد (برنده ـ برنده)، یا این مقدار در هر دو کم می‌‌شود (بازنده ـ بازنده)، یا من برای افزودن بر قلبم خود قلبم دیگری را کم می‌‌کند (برنده ـ بازنده)، و یا دیگری چنین می‌‌کند (بازنده ـ برنده). این چهار حالت پایه از اندرکنش انسانی را بازی‌‌ها می‌‌نامند.

اصل بقای قلبم: میزان کلی قلبم در کل هستی، در یک فرد، و در یک ارتباط انسانی یکسان است و بنابراین به دست آوردن آن مستلزم کاستن از قلبم دیگری است.

تله‌‌ی سلم و تور: من در اندرکنش با دیگری می‌کوشد تا برنده ـ بازنده عمل کند. در نتیجه، سه حالت پیش می‌آید؛ یا من موفق می‌شود (برنده ـ بازنده)، یا دیگری به قدری تواناست که او نیز هزینه‌ای را به من تحمیل می‌کند (بازنده ـ بازنده) و یا قدرت دیگری در حدی است که بازی را به نفع خود می‌چرخاند و خودش از این درگیری سود می‌کند (بازنده ـ برنده). در هر سه حالت، من از ارتباطی پایدار و موفق با دیگری محروم شده است.

راهبرد ایرج و منوچهر: تنها شکل پایدار و موفق از ارتباط با دیگری، بازی برنده ـ برنده است. تنها در این حالت اندرکنش پایدار می‌‌شود و به تدریج پیچیده‌‌تر می‌‌شود.

چرا بازی‌‌های برنده ـ برنده در جامعه‌‌ی انسانی کمیاب است؟ نمودهای این بازی را در سیر تکامل جانداران، مسیر تحول نهادها و سازمان‌‌های اجتماعی، و منشها و معانی فرهنگی نشان دهید. آیا این قاعده درست است که افزایش پیچیدگی و توسعه‌‌ی سیستم‌‌ها همواره پیامد بازی برنده ـ برنده است؟

بازی‌‌های روزانه‌‌ی خود را را با دیگری‌‌هایی که زیاد می‌‌بینید تحلیل کنید. دستاورد بازی‌‌های برنده ـ بازنده را ارزیابی کنید. آن را با روابط برنده ـ برنده‌‌تان مقایسه کنید. راهی برای تبدیل اولی به دومی بیابید.

کشمکش ـ همکاری

اصل اعتماد: اندرکنش من و دیگری اگر با بازی برنده ـ برنده تنظیم شود،‌‌ عاملی به نام اعتماد را پدید می‌‌آورد. اعتماد دستمایه‌‌ی ارتباطی درازمدت، پایدار و توسعه‌‌یابنده است که بسته به موقعیت‌‌های گوناگون تغییر شکل می‌‌یابد و شاخه‌‌زایی می‌‌کند و الگوهایی نوظهور از کنش متقابل را پدید می‌‌آورد. این شکل از ارتباط را همکاری می‌‌نامیم. در صورتی که بازی از برنده ـ برنده منحرف شود، شکلی ناپایدار،‌‌ شکننده، انقباضی و ناخوشایند پیدا می‌‌کند که کشمکش نام دارد.

توهم کشمکش: ارتباط پایه‌‌ی میان سیستم‌‌های کنشگر، کشمکش است و همکاری شکلی خاص و استثنایی در این زمینه محسوب می‌‌شود. از این رو، حالت پایه‌‌ی‌‌ محاسبات رفتاری را باید بر مبنای کشمکش استوار ساخت.

تله‌‌ی سلم و تور: پیش‌فرض گرفتنِ بازی برنده ـ بازنده و آغاز کردنِ ارتباط با کشمکش، بدان دلیل که فرض می‌شود دیگری نیز چنین خواهد کرد و بنابراین امن‌ترین حالت ممکن همین است.

راهبرد ایرج و منوچهر: پیش‌‌فرض گرفتنِ بازی برنده ـ برنده و آغازِ رابطه با قواعد همکاری، در عین حال وارسی و ارزیابی مداوم رفتار دیگری و اطمینان از این که وی اسیر توهم کشمکش نیست، و اگر هست، تلاش برای از میان بردن این توهم.

دو نظریه‌‌ی عمومی در مورد نظم اجتماعی وجود دارد که یکی «کشمکش» و دیگری «همکاری» را مبنای ظهور جوامع انسانی می‌‌‌‌داند. نقاط قوت و ناتوانی هر یک از این نظریه‌‌ها کدام است؟

روابط خود را با اطرافیان‌‌تان تحلیل کند. چه بخشی از ارتباط‌‌ها مبتنی بر کشمکش و چه سهمی استوار بر همکاری است؟ آغازگاه‌‌تان هنگام شروع یک رابطه کدام است؟

 

دوستی ـ دشمنی

اصل دوستی: دیگری بر حسب نوع بازی‌‌ای که اجرا می‌‌کند و از من دریافت می‌‌کند،‌‌ بر طیفِ دوستی و دشمنی جایی خاص را اشغال می‌‌کند. این طیف نشانگر میزان قلبم‌‌ای است که انتظار می‌‌رود میان من و دیگری تبادل شود.

توهم دشمنی: همگان دشمن هستند مگر خلافش ثابت شود، و این راهی است برای پرهیز از اعتماد بیجا و آسیب دیدن از دشمنیِ افراد بیگانه.

تله‌‌ی خشم: من به شکل خودکار با دیگری وارد رابطه‌ی بازنده ـ بازنده می‌شود و در نتیجه قلبم را به کمینه‌ی ممکن می‌کشاند.

راهبرد آریامن: دیگری دوست است مگر آن که خلافش را ثابت کند. من در عینِ هوشیاری و جلوگیری از ورود به بازی بازنده ـ برنده و برنده ـ بازنده، ابتدا به ساکن با بازی برنده ـ برنده با دیگری رویارو می‌‌شود.

شاخص‌‌های اصلی دوستان و دشمنان چیست؟ چه رفتارهایی دوستانه یا دشمنانه تلقی می‌‌شوند؟ آیا رمزگذاری اجتماعی عامی برای تفکیک این دو از هم وجود دارد؟

دوستان و دشمنان خود را بر طیفِ یادشده تعیین کنید. چه بخشی از جایگیری افراد بر طیف یادشده ناشی از تله است؟

مهر ـ کین

اصل مهر: داوری عاطفی ـ هیجانی من در مورد دیگری یا شکلی مثبت دارد و یا منفی. این داوری در قالب دو حسِ مهر و کین تبلور می‌‌یابد و نشانگر آمادگی من برای ورود به رابطه‌‌ی‌‌ برنده ـ برنده یا برنده ـ بازنده با دیگری است. انگاره‌‌ی دیگری بر اساس این که این داوری چگونه باشد تعیین می‌‌شود.

توهم کین: کین حسِ‌‌‍ پایه و ابتدایی است و باید به تدریج و با آشنایی بیشتر و دریافت قلبم از دیگری به مهر تبدیل شود. وضعیت اولیه‌‌ی‌‌ من در قبال دیگری تدافعی است و با کین درآمیخته است.

تله‌‌ی خشم: من به دیگری کین می‌ورزد، چون او را تجسمِ صفت‌هایی پلید و آسیب‌هایی محتمل می‌داند که هنوز تحقق نیافته‌اند.

راهبرد مهر: من به دیگری مهر می‌‌ورزد، تا وقتی که کردار دیگری برانگیختن کینی را موجب شود. کین وضعیتی استثنایی است که برای وجودش دلایلی محکم لازم است. اما مهر داوی دلپذیر است که به برگزیدنش می‌‌ارزد.

نمادهای رفتاریِ مهر و کین چیست؟ انگاره‌‌ی افرادی که موضوع مهر یا کین هستند چگونه دگرگون می‌‌شود؟ آیا می‌‌توان خودانگاره‌‌ی همه را، با توجه به ارتباط با این دوحس، تحریف‌‌شده دانست؟

آیا می‌‌توانید به خود کین یا مهر بورزید؟ آیا چنین می‌‌کنید؟

منابع پایان‌‌پذیر ـ پایان‌‌ناپذیر

اصل دوگانگی منابع: اندرکنش دو سیستم تکاملی همواره برای دستیابی به منابع انجام می‌‌پذیرد. در مورد سیستم من و دیگری، منابع عبارتند از تمام انباشت‌‌های مادی، انرژیایی یا اطلاعاتی که افزایش قلبم را ممکن سازد. منابع دو حالتِ پایه‌‌ی پایان‌‌پذیر و پایان‌‌ناپذیر دارند، یعنی یا به ازای استفاده‌‌ی یک مصرف‌‌کننده کاسته می‌‌شوند و یا کاهش نمی‌‌یابند. بیشتر منابع مادی و بخشی از منابع انرژیایی پایان‌‌پذیرند. در مورد این منابع قاعده‌‌ی بازی «حاصل جمع صفر» است. یعنی برخورداری کسی از آن، هم‌‌ارز با محرومیت دیگری از آن است. در حالت پایه‌‌ی طبیعی، بر سر این منابع است که بازی برنده ـ بازنده درمی‌‌گیرد. منابع پایان‌‌پذیر بیشتر به سطح زیستی مربوط می‌‌شوند. بخش عمده‌‌ی منابع انرژیایی و تقریباً همه‌‌ی منابع اطلاعاتی پایان‌‌ناپذیر هستند. یعنی استفاده‌‌ی یکی از مصرف‌‌کنندگان از آن، باعث کاهش‌‌شان نمی‌‌شود، و گاه (در مورد اطلاعات) افزایش آن را نیز به دنبال دارد. منابع سطح اجتماعی معمولاً چنین خصلتی دارند. بازی برنده ـ برنده در مورد چنین منابعی ممکن می‌‌شود. ناگفته نماند که بازی برنده ـ برنده در مورد منابع پایان‌‌پذیر هم ممکن، اما دشوار و پیچیده است و در صورت استقرار این بازی، آن منابع به پایان‌‌ناپذیر دگردیسی می‌‌یابند (مثال مشهور در این مورد گل‌‌سنگ است).

توهم پایان‌‌پذیری منابع: پایان‌‌پذیر بودنِ منابع زیستی به سطوح دیگر فراز نیز تعمیم می‌‌یابد و تمام منابع در چنین وضعیتی بازنمایی می‌‌گردند. در نتیجه بازی برنده ـ بازنده را در مورد تمام شرایط قاعده قلمداد می‌‌شود.

تله‌‌ی آز: من برای دستیابی به منابع پایان‌ناپذیر بازی برنده ـ بازنده را در پیش می‌گیرد.

راهبرد راد: من بر استفاده از منابع پایان‌‌ناپذیر تمرکز می‌‌کند و در مورد منابع پایان‌‌پذیر نیز به طور فعال راهبردهای بازی برنده ـ برنده را جست‌‌وجو می‌‌کند.

چند نمونه از منابع پایان‌‌پذیر و پایان‌‌ناپذیر را نام برید. کدام‌‌یک فراوان‌‌تر و پرشمارتر است؟ معمولاً کشمکش بر سر کدام رده در می‌‌گیرد؟ چرا؟

منابع در اختیار خویش را به دو رده‌‌ی یادشده تقسیم کنید و بازیهایتان را بر مبنای آن بازتعریف نمایید.

 

دارندگی ـ مالکیت

اصل دارندگی: داشتن یک چیز، به معنای بهره‌‌مندی از منابعِ نهفته در آن برای افزایش قلبم است. هر نوع رابطه‌‌ی دیگری با یک چیز، که به بهره‌‌برداری از منابع آن در این راستا منتهی نشود، دارندگی نیست. ارتباط با منابع می‌‌تواند دو شکل داشته باشد. نخست دارندگی، که عبارت است از چیرگی کامل بر منابع یک چیز، بدون آن که ارتباط با آن محدودیتی در کردار من ایجاد کند. دوم مالکیت، که عبارت است از داشتنِ ناقص و شکننده‌‌ی یک چیز، که همواره با تلاش برای محروم ساختن دیگران از آن منبع همراه است. دارندگی با بازی برنده ـ برنده و مالکیت با بازی برنده ـ بازنده گره خورده است. یکی بر استفاده‌‌ی من از منابع متمرکز است و دیگری بر محروم ساختن دیگری از این منابع تکیه کرده است.

توهم مالکیت: این توهم که چیزی و منبعی که به قلمروی جهان یا دیگری تعلق دارد، ‌‌می‌‌تواند به درون قلمروی من مکیده شود و در آن جذب گردد. اصلِ‌‌ بقای قلبم که منابع زایش قلبم را محدود و ثابت می‌‌داند، به این نتیجه منتهی می‌‌شود که برای دستیابی به منابع باید لزوماً دیگران را از آن محروم ساخت.

تله‌‌ی آز: من به جای آن که از منابع برای افزایش قلبم خود بهره جوید، نیروی خود را برای مهار بهره‌جویی دیگران از آن صرف می‌کند.

راهبرد راد: قبول این که آنچه مستقل از من دگرگون مى‏شود مالكیت‏ناپذیر است. بهره‌‌برداری بیشینه از منابع، همراه با یاری به دیگران برای آن که در چارچوبی برنده ـ برنده از همان منابع بهره‌‌مند شوند. جایگزینیِ آز با دهش.

نظام‌‌های حقوقی بر صورت‌‌بندی و مرزبندی مالکیت تمرکز کرده‌‌اند یا دارندگی؟ زبانزدها و اندرزهای فرهنگ ما که آز و طمع‌‌ورزی را نکوهش می‌‌کنند، کدام یک را آماج می‌‌سازند؟ داشتنِ چیزی مانند پول با مالک بودنِ آن چقدر تفاوت دارد و چگونه؟

تفاوت دارندگی و مالکیت را در الگوی رفتاری خود و دیگران تشخیص دهید. چه چیزهایی را دارید؟ چه چیزهایی را مالک هستید؟ فهرستى از آنها را تهیه كنید. مهم‌‌ترین چیزى كه دارید چیست؟ آیا پیش از شما دیگرى آن را داشته است؟ فرض كنید آن را نداشته باشید، چه مى‏شود؟ بیش از هرچیز دوست دارید چه چیزی را داشته باشید؟ حاضرید چه چیزهایى را از دست بدهید تا مالك آن شوید؟

درویشی ـ توانگری

اصل توانگری: دارندگی، به برخورداری پیوسته و پایدار از منابع می‌‌انجامد، که در سطح اجتماعی رمزگذاری شده و به صورت توانگری نمود می‌‌یابد. توانگری ویژگیِ انگاره‌‌ای است که با رمزگذاری برخورداری از منابع، دارندگی‌‌اش را در شبکه‌‌ی روابط اجتماعی به نمایش می‌‌گذارد. در صورتی که این رمزگانِ نشانگرِ برخورداری از منابع غایب باشد، انگاره‌‌ی فردی درویش پدیدار می‌‌گردد. درویشی یا نشانگر محرومیت از منابع است یا علامت رمزگذاری نشدنِ دارندگی در قالب‌‌های هنجارین است.

ستایش فقر: شبکه‌‌ای از پیش‌‌فرض‌‌ها (مانند اصل بقای قلبم) یا ارزش‌‌های اخلاقی (مانند پایبندی به عدالت هم‌‌چون برابریِ همگان در برخورداری از قلبم) باعث می‌‌شود تا من از رمزگذاری دارندگی، یا حتی برخورداری از منابعی که به توانگری می‌‌انجامد، ابا یا شرم داشته باشد.

تله‌‌ی دَریوی: توانگری هم‌‌چون امری نکوهیده مورد قضاوت واقع می‌‌شود. در نتیجه خودانگاره با رمزگانِ نشانگر محرومیت و غیاب منابع آراسته می‌‌شود و آن را هم‌‌چون نمادِ حیثیت اجتماعی به کار می‌‌گیرد. معمولاً این رمزگذاری در مواردی بروز می‌‌کند که محرومیت و غیابِ منابع به راستی وجود ندارد. از این رو، بخشی دروغین از خودانگاره را برمی‌‌سازد.

تله‌‌ی دَیوی: توانگری مانند هدف و غایتی عام در نظر گرفته می‌‌شود. در نتیجه، من می‌‌کوشد تا برای برخورداری از حیثیت اجتماعیِ آمیخته با توانگری، حتی در غیابِ برخورداری از منابع، رمزگانِ ‌‌مربوط به آن را در انگاره‌‌ی خویش بازنمایی کند. به این ترتیب، انگاره به امری دروغین تبدیل می‌‌شود که دارندگی‌‌ای ساختگی و نمایشی را به تماشاچیان عرضه می‌‌کند.

راهبرد اَشی: توانگری و درویشی هم‌‌چون دو سویه‌‌ی جم‌‌ای اجتماعی در نظر گرفته می‌‌شوند که هیچ یک به تنهایی ارزشِ خاصی ندارند. من خودانگاره‌‌اش را طوری مدیریت می‌‌کند که در عینِ بازنمایی راستینِ درجه‌‌ی برخورداری از منابع، جایگاه اجتماعی شایسته‌‌ای را نیز بازنمایی کند، بی‌‌‌‌آن‌‌که دستخوشِ نکوهش یا ستایشِ بی‌‌موردِ توانگری شود.

در چه جوامعی درویشی امتیاز شمرده می‌‌شود؟ ستایش فقر در ایران زمین در چه شرایط تاریخی‌‌ای بروز کرده است؟ نمود تله‌‌ی دیوی در دوران مدرن را در چه چارچوب نظری‌‌ای می‌‌توان یافت؟ رمزگانِ نمایش دهنده‌‌ی توانگری چه عناصری را در بر می‌‌گیرد؟

رمزگانِ مربوط به درویشی و توانگری را در جامعه‌‌ی خویش تحلیل کنید و دریابید که خودتان کدام عناصرِ آن را حمل می‌‌کنید؟ چه بخشی از آن نمایشی و دروغین است؟ آن را بهینه سازید.

وارستگی ـ وابستگی

اصل ضرورت: من همواره برای انجام گزینش‌‌های اخلاقی و دستیابی به اهداف، نیازمند منابع است. از این رو، برخورداری از منابع ضرورتی است که نادیده انگاشتنی نیست. من بسته به ارتباطی که با منابع برقرار می‌‌کند، بدان وابسته یا از آن وارسته می‌‌شود. این دو حالت بستگی به آن دارد که من از پویایی منابع پیروی کند، یا تحول آن را خود تعیین نماید.

توهم اصالت منابع: منابع مهم‌‌ترین و اصیل‌‌ترین چیزهایی هستند که برای دست زدن به کنش بدان نیاز داریم. از این رو، باید رفتارها و خواست‌‌های خود را در محدوده‌‌‌‌ی منابع و با پیروی از افت‌‌وخیز آنها تعیین کرد. تنها چنین روشی است که واقع‌‌بینانه است و به برآورده شدنِ خواست‌‌ها می‌‌انجامد.

تله‌‌ی وابستگی: خواست‌های من به شکلی فشرده و ابتر می‌شود که با منابعِ همواره ناکافی و محدود همخوان شود. این تله با تلاش برای مالکیت منابع نیز همراه است.

راهبرد وارستگی: من خواستِ خود را اولویت اول می‌‌داند و از آن دست برنمی‌‌دارد. در شرایطی که منابع برای دستیابی به این خواست بسنده نباشد، منابعی تازه جسته یا آفریده می‌‌شوند. در این شرایط من به دارندگی روی می‌‌آورد و از تملک منابع چشم‌‌پوشی می‌‌کند.

در تمدن ایرانیِ دوران اسلامی شاخه‌‌ای به نام تصوف وجود دارند که آرای پیچیده و شگفتی در مورد وارستگی دارند و روش‌‌های دستیابی به منابع نو یا آفریدن منابع دور از انتظار را به دقت صورت‌‌بندی کرده‌‌اند. در مورد آرای ایشان بیشتر بخوانید و تله‌‌هایی که در برخی از برداشت‌‌های‌‌شان وجود دارد را تشخیص دهید.

رابطه‌‌ی خود را با منابع پیرامون‌‌تان پیکربندی کنید و رگه‌‌های وابستگی و وارستگی را تشخیص دهید. به سوی وارستگی پیش بروید.

 

داد ـ ستم

اصل دادگری: توزیع نامتقارن منابع و تلاش برای سازماندهی آن و بهره‌‌مندیِ اخلاقی همگان از آن، به پیدایش مفهوم داد می‌‌انجامد. داد عبارت است از قاعده‌‌ای که اگر منابع بر اساس آن توزیع شوند، قلبم در کلیت نظام اجتماعی بیشینه شود. داد بر این مبنا قاعده‌‌ای پیچیده و پویاست که بسته به ویژگیهای اعضای تشکیل‌‌دهنده‌‌ی یک جامعه و ماهیت منابع تعیین می‌‌شود. داد به شمار و هویت اعضای جامعه، توانایی هریک برای بهره‌‌مندی از منابع، میزانِ قلبمی که هر یک تولید می‌‌کنند، و خرد و قدرت و توانایی‌‌شان برای جذب و تولید منابع نو بستگی دارد. هر نوع انحرافی از داد، به ستم می‌‌انجامد. ستم معمولاً از رواج بازی‌‌های برنده ـ بازنده، بازنده ـ بازنده و بازنده ـ برنده برمی‌‌خیزد.

توهم ستم‌‌دیدگی: برخورداری ناهمگنِ من و دیگری از منابع، به پیدایش باورهایی ساده‌‌بینانه و نادرست در مورد مفهوم داد منتهی می‌‌شود. یک تعبیر ساده‌‌لوحانه از داد آن است که همگان به مقداری برابر از تمام منابع برخوردار شوند. تعبیری که به دلیل تفاوت در ماهیت منابع و ناهمگنی توزیع طبیعی‌‌شان و ناهمسانی من‌‌ها و گوناگونیِ نیازها و گزینش‌‌ها و خواست‌‌های‌‌شان، نادرست، غیرقابل دستیابی، و ــ در صورت تحقق ــ ستمگرانه است. برداشت دیگر آن است که داد به پویاییِ‌‌آزادانه یا برنامه‌‌ریزی‌‌شده‌‌ی متغیری عام و فراگیر مانند پول فرو کاسته شود که هم‌‌چون واسطه‌‌ی تبادل منابع عمل می‌‌کند. از آنجا که پول تمام منابع قلبم را رمزگذاری نمی‌‌کند و الگوهای توزیع و جابه‌‌جایی‌‌اش هم به نهاد هنجارسازی مانند بازار وابسته است، این برداشت نیز نادرست و خام‌‌دستانه است. تفسیر «داد» به این ترتیب،‌‌ باعث می‌‌شود تحقق آن ناممکن یا متعارض با عقل سلیم و وجدان بنماید و به این ترتیب شکلی از ستمدیدگی ناگزیر را در سطح اجتماعی عادی و نهادینه می‌‌سازد.

تله‌‌ی ستمدیده/ ستمگر: این باور که دستیابی به منابع به هر قیمتی رواست، من و دیگری را در موقعیت بازنده ـ بازنده نسبت به هم قرار می‌دهد. یعنی هر کنشگری برای بیشینه ساختنِ برخورداری خود از منابع بدون توجه به موقعیت دیگران بیشترین تلاش را می‌کند، ‌بی‌آن‌که به اصل عمومی داد یا قواعد بینابینی توجهی کند. در نتیجه شکلی از ستمِ دوسویه در سراسر روابط اجتماعی جاری می‌شود و هر کس به برخی ستم می‌کند و از برخی ستم می‌بیند.

راهبرد رَشْن: رعایت قانون داد و کوشش برای به کرسی نشاندن آن، که هم به رهیدن از بند ستمگری ـ ستمدیدگی می‌‌انجامد، و هم من را در مقام پشتیبان نظمی طبیعی و پایدار، از قدرت و اعتبار اجتماعی برخوردار می‌‌سازد.

قواعد مرسومِ اجتماعی که داد را تعریف می‌‌کنند، چه خطاهایی دارند؟ مفهوم عدالت با داد چه تفاوتی دارد؟‌‌ آیا می‌‌توان داد را محصولِ تحلیل و توصیف سیستم اجتماعی و بررسی وضعیت بهینه‌‌ی آن دانست، و عدالت را در مقابل نتیجه‌‌ی قراردادهای بینافردی و آمیخته به قدرت در سطح اجتماعی قلمداد کرد؟ آیا می‌‌توان داد را شالوده و زیربنای اصلی تمام قواعد حقوقی و جان‌‌مایه‌‌ی تمام تعریف‌‌های گوناگون از عدالت دانست؟ آیا برابری معیار خوبی برای تعریف داد است؟

جایگاه خود را در شبکه‌‌ی ستم پیرامون‌‌تان تشخیص دهید. ببینید به چه کسانی ستم می‌‌کنید و از چه کسانی ستم می‌‌بینید؟ گام به گام روابط ستم را به روابط مبتنی بر داد تبدیل کنید.

چیرگی ـ غلبه

اصل چیرگی: من و دیگری هنگام اندرکنش با یکدیگر همواره با نوعی نابرابری در میزان قدرت روبه‌‌رو هستند. این نابرابری به تفاوت در ویژگی‌‌های منحصر به فرد من و دیگری، ناهمزوریِ نیروهای جاری در درون و بیرون هر من، و ناهمسانیِ قلبمِ تولید شده توسط هرکس مربوط می‌‌شود. در این شرایط خواست‌‌های واگرا و متفاوتِ من و دیگری، بر یکدیگر فشار وارد می‌‌آورد و کردار من و دیگری بر رفتار هم تأثیر گذارده،‌‌ و آن را تعیین می‌‌کند. برآیندی که از تماس نیروهای من و دیگری حاصل می‌‌شود، در قالب برتری یکی بر دیگری نمود می‌‌یابد. یعنی من یا دیگری، بر دیگری تأثیری بیشتر گذاشته و الگوی رفتاری طرف مقابل را بیشتر تعیین می‌‌کند. این بدان معناست که طرفِ برتر از قدرت بیشتری برخوردار است و خواست خویش را با وجود تداخل نیروهای بیرونی بیشتر برآورده می‌‌سازد. برتری به دو شکلِ چیرگی یا غلبه نمود می‌‌یابد.

توهم غلبه: هنگامی رخ می‌‌دهد که قدرتِ طرفِ برتر فضای حالت امکاناتِ پیشاروی طرفِ مقابل را چروکیده و محدود سازد و از دامنه‌‌ی گزینه‌‌های پیشاروی وی بکاهد و او را به رفتاری که مطلوب خودش است وادار نماید. این کار معمولاً با تهدید به رنج یا وعده‌‌ی لذت انجام می‌‌پذیرد و رفتار دیگری را بدون توجه به خواست‌‌های وی و هویت او دستکاری می‌‌کند.

تله‌‌ی ایندرَه: من بدون توجه به خواست دیگری، رفتار وی را تعیین می‌کند و برای انجام این کار به اعمال زور و ایجاد نیرویی اجبارآمیز دست می‌یازد.

راهبرد اوپَرتات: من به جای محدود ساختن شمار گزینه‌‌های دیگری، به خواست وی توجه می‌‌کند، فضای حالت رفتاری وی را گسترش می‌‌دهد و شمار گزینه‌‌های وی را به قدری زیاد می‌‌کند که برخی از رفتارهای مطلوب که در امتداد خواستِ او هستند و در ضمن مورد نظر من هم هستند در دسترس وی قرار گیرند. به این ترتیب من با درآمیختن خواست خود با دیگری و توانمندتر ساختن وی رفتار وی را تعیین می‌‌کند و با یاری رساندن به او برای دستیابی به خواستِ درونزادش، رفتاری را راه‌‌اندازی می‌‌کند که مطلوبِ خود نیز هست. در این حالت من بر دیگری چیره شده است.

چرا رواج آماریِ غلبه تا این پایه زیاد است و چرا چیرگی کمیاب می‌‌نماید؟ راهبردِ چیرگی را چگونه می‌‌توان در شرایط بحرانی و موقعیت‌‌هایی که کرداری باید به سرعت انجام شود، به کار برد؟ آیا می‌‌توان به جای غلبه بر دیگران، همواره چیره بود؟ قلبم در من به هنگام چیره بودن بیشتر افزایش می‌‌یابد یا غالب بودن؟

رفتارهای غلبه‌‌آمیز یا چیره‌‌گرانه‌‌ی خود را تفکیک کنید و در مورد محتوای قلبمِِ هریک داوری کنید. یک رابطه‌‌ی‌‌ مبتنی بر غلبه را به چیرگی تبدیل سازید.

 

 

ادامه مطلب: سطح فرهنگی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب