چهارشنبه , شهریور 26 1404

مینو

مینو

1) با وجود رواج واژگانی مانند گاو و گیتی برای اشاره به جهان مادی، مرور گاهان نشان می‌دهد که این مفاهیم به نسبت آشنا و برای مخاطبان زرتشت روشن بوده‌ است. با این وجود چنین برداشتی در مورد جفت متضاد گیتی، یعنی مینو، درست نیست.

زرتشت نخستین کسی است که در برابر کلیت عرصه‌ی جهان مادی، عرصه‌ای به همان اندازه فراگیر و مهم از جنس معنا را تعریف می‌کند. او برای نامیدن این عرصه‌ی نوپا، از واژه‌ی مینو بهره می‌برد. مینو از ریشه‌ی «مَن» مشتق شده که در زبان‌های هند و اروپایی به معنای «اندیشیدن، تفکر و ذهن» است. آشکار است که این معنای مینو در زمان زرتشت رایج و مرسوم بوده است؛ چراکه بارها فعلِ مشتق از این بن در معنای اندیشیدن، دانستن و آگاه‌بودن به کار گرفته شده است. مثلاً در اشتودگاه زرتشت می‌پرسد:

آیا من از آنچه به او خواهد رسید، آگاهی دارم[1]؟

در کنار این مفهوم عمومی و جاافتاده، زرتشت مینو را همچون قلمروی هستی‌شناسانه نیز تعریف کرده است. در این معنا بر اساس شرحی که داده شد، مینو را می‌توان «عرصه‌ی معنا، قلمرو معقول، حوزه‌ی امر ذهنی» ترجمه کرد و آن را جفت متضاد دقیق و مناسبی برای گیتی دانست.

شمار ترکیباتی که در گاهان با واژه‌ی مینو ساخته شده‌ است و شکل شرح و توصیف آن‌ها نشان می‌دهد که مخاطبان زرتشت با آن آشنایی چندانی‌ نداشته‌اند و برخلاف گیتی، آن را مفهومی بدیهی و پیش‌داشته فرض نمی‌کرده‌اند. تنوع و پیچیدگی واژگان بی‌سابقه‌ای که با پسوند مینو ساخته شده است (بهمن، اکومن، مانترا، سپندمینو، انگره‌مینو و…) نیز نشان می‌دهد که این مفهومی خودساخته بوده که زرتشت برای شرح دیدگاه خویش به کار گرفته و بازتعریفش کرده و از این رو به بازی با آن در زمینه‌های مختلف معنایی مشغول بوده است. مینو، آن مفهوم بنیادین و جدیدی بوده که زرتشت به خزانه‌ی مفاهیم مردم روزگار خود افزوده و به کمک آن الگوی عمومی صورت‌بندی مفهوم امر قدسی را برای همیشه تغییر داده است. نوآوری او در این زمینه به قدری تاثیرگذار بود که از آن پس تا به امروز، دوگانه‌ی بنیادین ماده/ معنا و معقول/ محسوس همچنان هسته‌ی ‌مرکزی تمام چارچوب‌های فلسفی و دینی باقی ماند و پیکربندی عمومی سایر مفاهیم را در این چارچوب‌ها تعیین کرد.

ترتیب قرارگرفتن دو مفهوم گیتی و مینو در گاهان به شکلی است که تردیدی در آگاهی زرتشت بر جفت‌بودن و متضادبودنشان باقی نمی‌گذارد. صفاتی هم که به آن‌ها اطلاق شده است به روشنی، مادی/ غیرمادی و محسوس/ معقول‌بودنشان را تایید می‌کند. در سرآغاز اهونودگاه، زرتشت از اهورامزدا در هردو جهان استومند و همچنین مینویی

پاداش می‌خواهد[2]. واژه‌ی استومند که در اینجا به عنوان صفتِ جایگزین گیتی آمده، بارها در گاهان تکرار شده است. این واژه از بنِ «اوست» به معنای «استخوان، داربست، هسته‌ی سخت» گرفته شده و خودِ «استخوان» در فارسی امروز بازمانده‌ی آن است. استومندبودن گیتی بدان معناست که ماهیتی سخت و محکم و ملموس و پایدار دارد؛ چنانکه از جهانی مادی و ملموس سزاوار است. در این مورد که استومند، صفت گیتی است و در برابر سیالیت و ذهنی‌بودنِ مینو قرار می‌گیرد، تردیدی وجود ندارد.

مهم‌ترین بخش از گاهان که مفهوم مینو در آن طرح شده است، به هات 30 تعلق دارد:

3. در ازل آن دو مینوی همزاد در اندیشه و گفتار و کردار، (یکی) نیک و (دیگری) بد، با یکدیگر سخن گفتند. از آن دو، نیک‌آگاهان راست را برگزیدند؛ نه دژآگاهان.

4. آنگاه که آن دو مینو به هم رسیدند، نخست/ در ازل زندگی و نازندگی را پدید آوردند و تا فرجام/ ابد هستی چنین باشد. بهمن (بهترین منش) پیروان اشه را و بدترین زندگی هواداران دروج را خواهد بود.

5. از آن دو مینو، هواخواه دروغ به بدترین رفتار گروید و سپندترین مینو – که آسمان جاودانه را پوشانده است- و آنانکه به آزادکامی و درستکاری اهورامزدا را خوشنود می‌کنند، اشه را برگزیدند.

6. دیویسنان از آن دو (مینو) راست را برنگزیدند. چه، بدان هنگام که پرسشگری می‌کردند، فریب بد انسان در ایشان راه یافت و به اکومن (بدترین منش) گرویدند. آنگاه با هم به سوی خشم شتافتند تا زندگی مردمان را تباه کنند[3].

این بندها به روشنی چارچوب عمومی تعریف مفهوم مینو را مشخص می‌کند. از این بندها چند چیز استنتاج می‌شود.

نخست آنکه مینو، برخلاف گیتی، امری یکپارچه و یگانه نیست؛ بلکه دوگانگی و تضاد در آن راه دارد. چنانکه خواهیم دید، کل مبنای الاهیات و اخلاق زرتشتی بر مبنای همین تضاد درونی در مینو استوار شده است. به هر صورت از هات 30 بر می‌آید که مینو دستخوش تعارض و دوگانگی است و این شکاف درونی و ناسازی درونی هم از همان ابتدای آغاز هستی در آن وجود داشته است و تا پایان عمر هستی با آن همراه خواهد بود. بنابراین ما زمان کرانمندی داریم که مینو به شکلی گسسته و دستخوش تعارض در سراسر آن –از ازل تا ابد- جریان یافته است.

دوم آنکه این دو مینو، به معنای دقیق کلمه ضد یکدیگرند. آنان در اندیشه و گفتار و کردار ‌همزادند. این سه، عناصر پایه‌ی «حضور» هستندگان در دستگاه نظری زرتشتی‌اند. یعنی از دید زرتشت، هر هستنده‌ی انتخابگر و موثری در هستی، با اندیشه و گفتار و کردارش (مَنَهیچا وَچَهیچا شیئوتَنوئی: بازشناخته می‌شود. واژه‌ی همزاد هم در اینجا «یما» است که صورت دیگری از همان کلمه‌ی جم به معنای دوقلو و همزاد است. پس دو مینو، همزمان و با هم زاده‌ شده‌اند و از این رو کردار و منش و گفتارشان همراه با هم پدید آمده است، اما این دو ضد یکدیگرند. در هات 45 شرح دقیق‌تری از نقاط تعارض میان این دو مینو وجود دارد:

: / 9.اینک سخن می‌گویم از دو مینو، در آغاز آفرینش، سپند (مینو) آن دیگری-انگره (مینو) را چنین گفت: نه اندیشه، نه آموزش، نه خرد، نه باور (اراده‌ی آزاد)، نه گفتار، نه کردار، نه وجدان و نه روان ما دو (مینو) با هم سازگار نیست[4].

به این شکل، نه تنها تعارضی در درون عرصه‌ی مینویی وجود دارد که این ناسازگاری به متغیرها و شاخص‌هایی معلوم و دقیق هم مربوط می‌شود. در مورد روابط درونی میان این متغیرها به زودی بیشتر خواهم نوشت. فعلاً در اینجا لازم است بدانیم که این واژگونگی صفات در میان دو مینو، به متعارض‌بودن اثرشان منتهی می‌شود.

2) یکی از این دو مینو زندگی و دیگری نازندگی را پدید می‌آورد. با بررسی این شکل از واژه‌بندی گاهان، کاملاً روشن است که زرتشت گذشته از استعداد غریبش در صورت‌بندی مفاهیم پیچیده در قالب زبانی شاعرانه و روان، کاملاً به زیر و بم زبانی که به کار می‌گرفته نیز آشنا بوده است و آگاهانه جم‌هایی را در آن گنجانده است؛ چراکه زندگی در این بند، با نازندگی هم‌ریشه و مشتق از بن‌واژه‌ی آریایی «جی/ گی» به معنای زیستن است. زرتشت به سادگی با افزودن پیشوند نفی به سرِ زندگی، نازندگی را پدید آورده است.

پس تا اینجای کار، ما دو نیروی متضاد ازلی و ابدی داریم که به عرصه‌ی منش و اندیشه مربوط می‌شود و کردار و گفتار و اندیشه‌شان ضد هم است و زندگی و نازندگی را پدید می‌آورد. به این ترتیب ارتباطی متضاد با قانون حاکم بر گیتی زنده (اشه) برقرار می‌کند. هواداران دروغ که اشه را منکرند، مینوی بد و تباهکار را برمی‌گزینند، در حالی که هواداران اهورامزدا پیرو اشه‌اند.

در گاهان بارها به کسانی که راه اشه یا دروغ را انتخاب کرده‌اند، با نام تثنیه‌ی «دو گروه» اشاره شده است[5] و این یکی از نشانه‌هایی است که روشن و شفاف‌بودن جفت‌های متضاد معنایی متصل به هم را در ذهن سراینده‌شان نشان می‌دهد. شبکه‌ی واژگان گاهانی به شکلی است که خودآگاهانه‌بودنِ استفاده از جفت‌هایی مانند گیتی/ مینو، اشون/ دروغزن و… را آشکار می‌کند. شاره شده است و اینیکی از نشانه‏هایی است ا انتخاب کرده‏اند با نام

نکته‌ی دیگری که از بندهای مهم هات 30 برمی‌آید، آن است که جهان مینویی پیکربندی‌ای مشابه با گیتی دارد. زرتشت عرصه‌ی مینو را اقامتگاه موجوداتی مقدس یا نامقدس می‌داند که هویت و ویژگی‌هایی مشخص و متمایز دارند و ارتباطی روشن و قابل مدیریت را با «من» برقرار می‌کنند. برخی از موجودات مینویی، با نامی شناخته می‌شوند که پسوند مینو را به همراه دارد. این نام‌ها به احتمال بسیار زیاد توسط خود زرتشت ابداع شده‌ است و همیشه به صورت جفت هست، یعنی یک جم را نشان می‌دهد.

3) در گاهان برای نامیدن مجموعه‌ی گیتی و مینو، یعنی تمامی آنچه که هست، نامِ دقیق و درستی به کار گرفته شده است. زرتشت برای اشاره به این کلیت تام، نام هستی را برگزیده است. هستی صریحاً در جایی به عنوان مجموعه دو دنیای گیتیانه و مینوی تعریف شده است. در آنجا که زرتشت می‌گوید بهترین نیکی‌ها بهره‌ی کسی می‌شود که در هستی استومند (گیتی) و مینویی از اشه پیروی کند[6]. به گمان من برای نامیدن این دو، تعبیر شاعرانه‌تر و زیباتری نیز در گاهان وجود دارد و آن روان گاو است.

گاهان با بندی آغاز می‌شود که در آن زرتشت، خواسته‌ی خود را مبنی بر پیروی از اشه و در نتیجه خوشنودکردنِ روان گاو بیان می‌کند. روان گاو، در گاهان به شکل «گِئوش اوروان» ثبت شده و در متون پهلوی به گوشورْوَن دگردیسی یافته است. این واژه‌ی دو بخشی، از گِئوش/ گاو/ گیتی به علاوه‌ی اوروان/ روان/ مینو تشکیل یافته است. از این رو حدس من آن است که در ابتدای کار استعاره‌ای برای کلیت هستی بوده است. بعدتر در اوستای نو آن را به عنوان روحِ گاوِ نخستین تعبیر کرده‌اند و مانند سایر مفاهیم گاهانی، به شکلی تشخص‌یافته و انسان‌واره تبدیلش کرده‌اند. در حالی که در گاهان این عبارت آشکارا گاو-روان یا گیتی-روان معنی می‌دهد و نه روحِ یک گاوِ مشخص (مثل گاوِ یکتاداد). حتی در هات 29 که روان گاو در آن گله‌گذاری می‌کند، به راحتی می‌توان این عبارت را روان گیتی یا روان-گیتی ترجمه کرد و متن کاملاً معنای خود را حفظ می‌کند.

5) نگره‌ی برخی از فلاسفه‌ی امروزین (مشهورتر از همه بین متقدمان هگل و بین معاصران سارتر) چنان است که هستی را می‌توان به سه عرصه‌ی متمایزِ من، دیگری و جهان تقسیم کرد. زرتشت نیز گویی در کنار تقسیم هستی به دو قلمرو مینویی و گیتیانه، به تقسیم‌بندی مشابهی قائل بوده است؛ چراکه رده‌ای از کلیدواژگان را به طور خاص برای اشاره به قلمرو دیگری به کار گرفته است. یکی از واژگان خاص در این مورد، «زندگان» است. زرتشت خود را پیامبری می‌داند که برای گرواندن تمام آدمیان به آیین اشه، فرستاده شده است. او بارها به زندگان و همه‌ی زندگان در مقام مخاطبانش اشاره کرده است[7]. از این رو چنین می‌نماید که آدمیان، یعنی برسازندگان سنتی و معمولِ عرصه‌ی دیگری، برای او در سلسله مراتب وجود، موقعیتی ویژه را پدید آورده‌اند.

تأکید زرتشت بر قلمرو دیگری هنگامی روشن‌تر می‌شود که دریابیم او هر دو جزءِ مینویی و گیتیانه‌ی «دیگری» را با هم جمع بسته و به مفهومِ «هستان» رسیده است[8]. هستان در هات 44 به صورت «یوئی هِنتی» ذکر شده است و تمام کسانی را شامل می‌شود که مخاطب آموزه‌های اهورامزدا هستند[9]. «هستی» یکی از واژگان پرکاربرد گاهان است. دیوپرستان کسانی‌اند که می‌خواهند «هستی مردمان» را تباه کنند[10]، اما خودشان هم دارای هستی‌ای از این جنس هستند که به خاطر گناهانشان در نهایت در تیرگی ماندگار، منزل خواهند کرد[11]. از آنجا که «خانه‌ی دروغ» و قلمرو تیرگی ماندگار، مفاهیمی مینویی هستند، معلوم می‌شود که هستنده‌ها موجوداتی با دو بعد مادی و معنوی‌اند و این نام به «دیگری» در عام‌ترین حالتش اشاره می‌کند.

واژه‌ی هستی در گاهان و اوستا از ریشه‌ی هند و اروپایی «اَه» به معنای «وجود داشتن / هستن» گرفته شده است. جالب آنکه خودِ نام اهورا به معنای سرور و آفریدگار از همین ریشه گرفته شده است و به همین دلیل می‌تواند «آفریننده‌ی هستی» نیز ترجمه شود. وقتی زرتشت «هستی» را به کار می‌گیرد، گویی به موجودات پذیرنده‌ی کنش اخلاقی -چه مینویی و چه گیتیانه- اشاره می‌کند و این همان قلمرو فلسفی دیگری است. برخی از مترجمان به همین دلیل مشتق‌های این بن‌واژه را «زندگان» ترجمه کرده‌اند که در برخی از جملات رسا نیست و بخش‌های عام‌ترِ مفهوم هستی را در بر نمی‌گیرد. از این رو من «هستنده» را ترجیح می‌دهم. به ویژه از آن رو که به پیوند میان این جانداران و کلیت هستی، بهتر ارجاع می‌دهد.

از یاد نبریم که کنش پیامبرانه‌ی زرتشت و مغان در گاهان با عبارتی مهم برچسب خورده است که آن را می‌توان نوسازی هستی (فرشگرد) نامید. در این مورد این واژه، فعلاً تنها به این بسنده می‌کنم که این کنشِ نوکردن هستی و جهان، کلیدی است که دستیابی به هستی راستین و فرارفتن از آن را به دست می‌دهد.

«آن کس که در پرتو اشه، بهترین خواست زرتشت- نوساختن جهان- را به راستی برآورد، پاداش هستی جاوید سزاوار اوست و در این جهان زایای بارور نیز هر آنچه را دلخواه اوست به دست خواهد آورد. ای مزدا! ای آگاه‌ترین! این همه را تو بر من آشکار کرده‌ای[12]

آنچه که در اینجا «هستی جاوید» ترجمه شده، در اصل پَراهوم است. این واژه از پیشوند «پَرا-» به معنای «فراتر/ دیگر» و «اَهوم» ‌به معنای هستی برساخته شده است. در بخش‌های دیگر اوستا همین واژه را به شکل «پَرو-اَشا»[13] و «پَرو-اَستی»[14] می‌بینیم که صورت‌های دیگری از همین واژه است و «زندگی اخروی، هستی جاویدان» معنا می‌دهد. از آنجا که دستیابی به جاودانگی از تاثیرهای ورجاوند هوم دانسته می‌شده است، در اوستای نو بارها به ترکیبِ «هوم و پراهوم» بر می‌خوریم که به جناسی لفظی با این دو مفهوم باز می‌گردد.

 

 

  1. – 44/ 19.
  2. – 28/ 2.
  3. – 30/ 3-6.
  4. – 45/ 2.
  5. – مثلاً در 31/ 3 با تصریح به نام اشونان و دروغزنان.
  6. – 43/ 3.
  7. – مثلاً در 31/ 3.
  8. – این برابرنهاد را به پیروی از جلیل دوستخواه برگرفته‌‏ام که وی نیز این نام را از مولانا وام گرفته است:اندک اندک زاین جهان هست و نیست             نـیستان رفـتند و هـستان مـی‌‏رسـند
  9. – 44/ 16.
  10. – 30/ 6.
  11. – 31/ 20.
  12. – 46/ 19.
  13. – 2/55
  14. – هرمزدیشت: بند 25 و هادخت‏نسک: کرده 1، بند 5.

 

 

ادامه مطلب: زمان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب